21409004



صبح روز بعد، او از خواب برمی خیزد، تخم مرغ نیم بندش را می خورد و خود را زیر قطار مترو می اندازد. این موضوع از این جهت قابل توجه است که در حادثه سال1929بازرگانان با تجربه خود را از پنجره به بیرون هم قبول دارید که اینجا دپ بهترین نقش آفرینی اش در طول سال های اخیر، یا شاید هم بهترین نقش آفرینی اش در کارنامه اش را ارائه می دهد. فرو رفتن عالی دپ در قالب دیلینگر از همان دقایق ابتدایی مشخص است، در

کابوس پر از نورهای نئونی اتفاق می افتد. در این جهان، وینسنت پادشاه است. وینسنت، اهل ناکجا آباد، بدون هیچ داستانی از گذشته اش، بدون هیچ داستانی از زندگی، والدین، خانواده یا فرهنگ، وینسنت، یک حرفه ای تمام و کمال، قرار است پنج شاهد را در یک شب کشته و به پرواز ساعت شش و سی دقیقه LAX به مقصدی ناشناس برسد. او لباس های ایتالیایی به تن دارد، اسلحه آلمانی به دست دارد (کت و شلوار مردانه برند ورساچه، تپانچه شرکت هکلر و کخ)، مانند مذاکرات نورمن میلر سفید پوست صحبت می کند، و فی البداهه این کار را انجام می دهد. او کار را تمام خواهد کرد، مهم نیست که با چه چیزی روبرو می شود. این کار اوست. این تنها کار اوست.با این حال او به یک تاکسی نیاز دارد، و یک راننده تاکسی به نام مکس را انتخاب می کند. ممکن است با خود بگویید: هوم، یعنی کارفرمایان او یک راننده در اختیار او قرار ندادند؟ آن ها خود حرفه ای هستند، باید درک کنند که حمل و نقل مطمئن یکی از مسائل کلیدی برای این مجموعه ها نیاز به اضافه کردن جزئیات بیشتر و اصطلاحاً کش دادن داستان دارد! Lorax در حالی که به محتوای داستان و رساندن پیام نویسنده کتاب وفادار مانده است، نیاز به این داشته است تا برای جلب نظر مخاطبانی که به نسخه های کوتاه عادت کرده اند، داستانهایی فرعی به فیلم اضافه کند و پایان آن را طوری تغییر دهد تا خوشبینانه تر بنظر آید. نتیجه کار نیز در مجموع اثری سرگرم کننده شده است. البته نه به اندازه Horton Hears a Who یا How the Grinch Stole Christmas، اما مسلماً از The Cat in the Hat بهتر است. موفقیتی باعث میشود از الان برای اقتباسهای دیگر سینمایی از این کتاب محبوب لحظه شماری کنم.Lorax ، هم ساختار روایی داستان اصلی که بر پایه بازگشت به گذشته (flashback) است را حفظ نموده است و هم به محتوای داستان یعنی حمایت از محیط زیست و دیدگاه ضد سرمایه داری آن که مجادلات فراوانی را موجب شده وفادار مانده است. سکانس اول فیلم شهری بنام Thneedville را نشان آن هم در آینده فکر نمی کنم چیز پر اهمیتی باشد(حداقل برای بنده)، فیلم "برزیل" در سال 1985 ساخته شده و آینده نه چندان دور را به درستی نشان می دهد آینده ای را نشان می دهد که همه چیز ماشینی و کامپیوتری می شود و کاملا درست است و در حال حاضر همه چیز ماشینی و کامپیوتری است و از این دید می توان فیلم "برزیل" را فیلم موفقی دانست برای به درستی نشان دادن آینده،بدترین نوع شکل گیری شیمی بین یک کارکترمرد و زن را در این فیلم شاهد بودم و اینقدر بد شیمی بین "سم" و "جیل" شکل میگیرد که انگار فیلمی در سطح "گرگ و میش" داریم نگاه می کنیم و واقعا جای تاسف داشت، بازی بازیگران فیلم اصلا قابل باور نیست و بدجوری توی ذوق می زند و به جرات می توانم بگویم که بهترین بازیگر فیلم آقای "جاناتان پرایس"(در نقش سم لوری) و بدترین بازیگر فیلم خانم "کیم گرایست"(در نقش جیل لیتون) و آقای "جاناتان پرایس" هم زیادی چشم نواز و خوب هم بازی نکرده است ولی تونسته قابل قبول باشه، و "رابرت از کجا بفهميم که کجا بوديم؟ -------------------- [۱]کارگردان فرانسوی. [۲]نوعی موجود خیالی در اساطیر سنتی ایرلندی است که بیشتر علاقه دارد با پیرمردان همصحبت شود و معمولاً کت قرمز یا سبز به تن دارد و در باورهای عامه او که تا کنون بدست انسان ها نیز اسیر شده است توانایی برآورده کردن سه آرزوی هر شخص را دارد. /HolyMotors2<<موتورهای مقدس/Holy Motors>> اثري ديوانه وار، زيبا و به طرزي باورنکردني عجيب است. لئوس کاراکس (کارگردان) هميشه کمي خل بوده، اما اين بار او[ديوانه اي است که] با ساخت فيلمي کاملاً مبهوت کننده، گاهاً معجزه آسا و تا ابد به ياد ماندني از قفس خود بيرون مي پرد. <<موتورهای مقدس>> فيلمي درباره فيلم ها، زندگي، مرگ، شرايط بشر، ميمون ها، موسيقي، بلوا، خودکشي و هر چيز ديگري است. اين فيلم [اصلاً] چيز ديگري است. فيلم سورئال تهاجمي کاراکس، که در لحظه لحظه اش رد پاي سمبليسم ديده مي شود، مردي به نام اسکار (با بازي


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

باکس نیوز آموزش وردپرس minocomputeri آموزش های آنلاین دانلود سریال هیولا کامل|دانلود سریال هیولا کیفیت بالا آبي ترين استقلالي ها فصل باران medadrangie هزار صلوات wikimediafoundation